- نمک خوردن (غِ خوَرْ / خُرْ دَ)
هم نمک شدن. مهمان شدن. (حاشیۀ وحید بر خسرو و شیرین نظامی). هم غذا شدن:
مرا پیوند اوخواری نیرزد
نمک خوردن جگرخواری نیرزد.
نظامی.
سال ها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و حقوق صحبت بیکران ثابت شده. (گلستان) ، از خوان کسی متنعم شدن. در پناه کسی زندگی و امرار معاش کردن.
- نمک خوردن و نمکدان شکستن (ریختن، دزدیدن) ، کنایه از ناسپاسی و کافرنعمتی کردن و حق ناشناختن و پاس ولی نعمت نداشتن و خیانت ورزیدن:
گل افشاندن غبار انگیختن چه
نمک خوردن نمکدان ریختن چه.
نظامی.
زود بگیرد نمک دیدۀ آن کس که او
نان ونمک خورد و پس رفت و نمکدان شکست.
سلمان.
مکیدن لب شاهد و زخم کردن
نمک خوردن است و نمکدان شکستن.
زمان (از آنندراج).
هرجاکه نمک خوری نمکدان مشکن. (جامعالتمثیل).
آن کس که نمک خورد نمکدان شکند
در مذهب رندان جهان سگ به از اوست.
؟ (از انجمن آرا)
مرا پیوند اوخواری نیرزد
نمک خوردن جگرخواری نیرزد.
نظامی.
سال ها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و حقوق صحبت بیکران ثابت شده. (گلستان) ، از خوان کسی متنعم شدن. در پناه کسی زندگی و امرار معاش کردن.
- نمک خوردن و نمکدان شکستن (ریختن، دزدیدن) ، کنایه از ناسپاسی و کافرنعمتی کردن و حق ناشناختن و پاس ولی نعمت نداشتن و خیانت ورزیدن:
گل افشاندن غبار انگیختن چه
نمک خوردن نمکدان ریختن چه.
نظامی.
زود بگیرد نمک دیدۀ آن کس که او
نان ونمک خورد و پس رفت و نمکدان شکست.
سلمان.
مکیدن لب شاهد و زخم کردن
نمک خوردن است و نمکدان شکستن.
زمان (از آنندراج).
هرجاکه نمک خوری نمکدان مشکن. (جامعالتمثیل).
آن کس که نمک خورد نمکدان شکند
در مذهب رندان جهان سگ به از اوست.
؟ (از انجمن آرا)
